• وبلاگ : شايد وقتي ديگر
  • يادداشت : يادداشتهاي يك ديوانه 8
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام نميگم كه همشون مثل هم هستن اما يكي از همون ها گفتش كه برنامه ها براي 20 ساله ديگه طراحي شده و اينا مجبورن همين راه رو پيش بگيرن .. راست هم ميگه اينها فقط مجري هستن و خيلي از كارهايي كه شايد دلشون بخواد كه انجام بدن رو نميتونن انجام بدن . چون نميزارن
    کنار پنجره اي که عطر خوش آمدنت را مي پراکند ايستاده ام و صبح هاي بدون تو را مي شمارم....

    هميشه از خودم مي پرسم: چند سوت قطار تا آمدنت، چند ماه تا به خواب ديدنت، و چند گلدان تا بهار مهرباني ات باقي مانده است؟


    سلام

    در باره موضوع بحث شما با صرف نظر از بعضي چيزهاي ديگر به نظرمي رسد با يك فكر خوب روبرو هستم.

    لطفا در باره تبادل لينك نظر بدهيد.موفق باشيد و سربلند.

    سلام تازه هاي ادبي به روز شد. چشم انتظارتون هستم/ ياعلي

    خدا كنه

    ممنون از .......

    اشكهام مجالم نميده

    منو ببخش

    شايد وقتي ديگر

    امروز در دفتر شعر باران ترنم سبز حضور يک دوست عزيز بود که ابر باراني باران را به ديار خود کشاند به جايي که يک آسمان پر ستاره شبهاي کسي را پر ميکرد که يادداشتهاي يک ديوانه را در دفتر" شايد وقتي ديگر" ورق ميزد . يادداشتهايي از درد دل تنهايي از گلايه بي وفايي و ماهي گرفتن از آب گل آلوده........ ابر من پار پاره شد هر پاره قطره اي شد و هر قطره باراني و نم نم بر اين دردهاي پنهان شده در پس کلام باريد کلامي که زبان اجازه جاري ساختنش را ندارد ..... من بازهم خواهم آمد و خواهم باريد شايد وقتي ديگر طراوت باران جا بماند ....... دوست خوبم از حضورت ممنونم و خوشحال خواهم شد هميشه نام تو بر دفتر شعر باران به يادگار بماند........باران

    ممنون از لطف مدام شما

    ياد باد ان روزگاران ياد باد...