هميشه از خودم مي پرسم: چند سوت قطار تا آمدنت، چند ماه تا به خواب ديدنت، و چند گلدان تا بهار مهرباني ات باقي مانده است؟
سلام
در باره موضوع بحث شما با صرف نظر از بعضي چيزهاي ديگر به نظرمي رسد با يك فكر خوب روبرو هستم.
لطفا در باره تبادل لينك نظر بدهيد.موفق باشيد و سربلند.
خدا كنه
ممنون از .......
اشكهام مجالم نميده
منو ببخش
شايد وقتي ديگر
امروز در دفتر شعر باران ترنم سبز حضور يک دوست عزيز بود که ابر باراني باران را به ديار خود کشاند به جايي که يک آسمان پر ستاره شبهاي کسي را پر ميکرد که يادداشتهاي يک ديوانه را در دفتر" شايد وقتي ديگر" ورق ميزد . يادداشتهايي از درد دل تنهايي از گلايه بي وفايي و ماهي گرفتن از آب گل آلوده........ ابر من پار پاره شد هر پاره قطره اي شد و هر قطره باراني و نم نم بر اين دردهاي پنهان شده در پس کلام باريد کلامي که زبان اجازه جاري ساختنش را ندارد ..... من بازهم خواهم آمد و خواهم باريد شايد وقتي ديگر طراوت باران جا بماند ....... دوست خوبم از حضورت ممنونم و خوشحال خواهم شد هميشه نام تو بر دفتر شعر باران به يادگار بماند........باران
ممنون از لطف مدام شما
ياد باد ان روزگاران ياد باد...