ایزد مرد مهر سلام
این روزها رنج می کشم رنج می کشم به وسعت 60 سال عمری که هنوز نیامده از کفش داده ام به راحتی
این روزها از همیشه تنها ترم انزوایم از درون بزرگتروبزرگتر میشود آنقدر که به زودی مرا می بلعد مثل جنینی می ماند که مدام رشد می کند ولی هرگز متولد نمی شود. مرا می بلعد انزوای درونم مرا میخورد وقتی از درون منزوی شوی دیگر هیچ عشقی هیچ زن یا مردی تو را مدد نخواهد کرد.
روزی صد بار لعنت بر خودم می فرستم که چرا اجازه می دهم هیولایی مرا ببلعد که چرا تاریکی و تنهایی مرا به وحشت می اندازدمن از تنهایی وخالی بودن درونم میترسم شب ها کابوسش را می بینم بارها خواسته ام فرار کنم اما حتی میان انسانها بودن مرا نمی رهاند.
بله شاید درد من بی دردی باشد ولی در به جنون رسیدنم شکی نیست اگر خدا به سوی من آغوش نگشاید من دیگر شاید هرگز به زندگی عادی باز نگردم.
امشب بعد از مدتها نوشتم که کجای دنیا ایستاده ام وشاید دیگر ننویسم.امشب تمام نظرهای را که داده بودم پاک کردم.شاید این بهتر باشه.کسی نمی داند تنها خدا می داند