باز هم این دیوانه هوس کرد تا یه چیزایی بنویسه نمیدونم از دلتنگی یا از شیدایی اما دلتنگی کی !؟ شیدایی چی !؟
....... آنکس که تورا شناخت جان را چه کند....
من بیچاره دیوانه مانده و رانده از همه جا فقط تو را دارم که بهت بنازم فقط تو رو دارم که دوستم داری شاید هم نداری ولی من به این امید زندم که داری آخه منم خیلی دوستت دارم خیلی ولی نمیدونم چرا همش کارایی میکنم که تو دوست نداری ... آنچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود .
میدونی ! من هر چی فکر یکنم میبینم عشقی که بهت دارم خیلی کمتر از اونیه که باید باشه آخه هم نامه نانوشته خوانی هم .... قلب منم میبینی نمیتونم دروغ بگم ولی به خود خودت قسم کوتاهی منو از چشم من نبین خوب منم یه آدمم دیگه مثل همه آدمای دیگه هم گناه کارم هم نادون نمیدونم به چه رویی .. آره به چه روی ازت بخوام منو ببخشی ولی ببخش که اول واخر همه بخشندهایی .
این دیونه فقط به این دل خوش کرده که یه روزی یه جایی یه وقتی که دلش حسابی باد کرده باهات رو در رو صحبت کنه هرچند که تو هستی ولی قلب ما اینقدر کبره بسته که نمیبیندت ... همه هست ارزویم که ببینم ا تو رویی چه زیان تو را که منهم برسم به آرزویی .. پس بنمای رخ که دیگه تحمل ندارم .
یا رب العالمین