تا رو که میگیرم دستم یه هو تمام قصه های دلم میپرن رو سر انگشتام آخه تار ساز تنهایی منه هر وقت که میخوام با خودم نجوا کنم از رو طاقچه برش میدام. اوائل خیلی در حقش ظلم نمیکردم و بیشتر باهاش تو مایه های چهار گاه صفا میکردم اما از وقتی که تو رفتی . از وقتیکه فقط غمت مونده و یادت دیگه انگشتام بلد نیستن همردیف شن با شیش و هشت حاج علی تهرانی فقط همنوازیام با اکبر نی نوازه و بس بگذریم که بیشتر با تنهایی خودم اونم تو دستگاه دشتی باهاش حال میکنم دست مریزاد که اونم حسابی ناله میکنه نفیر سیمشو قلب من که هیچ قلب همه عاشقای دنیا هم میشنون نمیدونم این ساز دیگه چه دل پر خونی داره از جفای روزگار
گفتم اینا رو که یه وقت پیش خودت فکر نکنی که بعد از رفتن تو من تنها شدم . نه اتفاقا حالا میفهمم که یار غمدیده داشتن خوبه آخه اون تار هم مثل من حق حق گریه هاش شنیدنیه ولی دلم برا تو میسوزه که هیچکدوم نتونستن رو روحت اثر بزارن آره دلم برا تو میسوزه که رفتی و این لطف شامل حال من شد که با فراقت صفایی داشته باشیم وصالت که از اول هم معلوم بود نشدنیه حالا من موندمو یه خونه خالی و یه تار کهنه که هر سه دیگه عادت کردیم به ناله های شبانه همدیگه
شاید وقتی دیگه اینم ازما بگیرن