شاید وقتی دیگربرایت قصه هایی از جنس آفتاب گفتم حتما میپرسی چرا از جنس افتاب آخر گرمای تنهایی مرا که تو خوب میدانی
تو میدانی که قلبم همیشه خونی به گرمای خورشید و شاید هم گرمتر از آنرا به رگهایت تزریق میکرد اما تو نمیدانم چرا به سردی برمیگرداندی شاید هم دلت برایم میسوخت آخر اگر میخواستی از عشقت به آن حرارت بخشی دیگر قلبم تبخیر میشد
