سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تندخویى گونه‏اى دیوانگى است ، چرا که تندخو پشیمان شود و اگر پشیمان نشد دیوانگى او استوار بود . [نهج البلاغه]

ماه نو - شاید وقتی دیگر
خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:2

علی :: 84/3/23:: 7:2 صبح

شنیده ام دلتنگ روزگار که میشوی ستاره میشماری و آواز ماه میخوانی پس چرابه هرکس میرسی میگویی  سلام؟ من که میدانم سلام ابتدای خداحافظی است

من که از فردا چیزی به جز گذشته کودکی ام نمی خواهم پس چرا  چشمانت را به روی هر چه رویا ست میبندی. شاید از تلاقی نگاه وآئینه می ترسی! راستی! آن طرف تر از ناله باد وگرد بادخاطره چه گفتی؟چه گفتی که تمام غصه هایم دو برابر سادگیم شد؟!چه شدکه بی هوا وبی سبب مرا به فراموشی آئینه سپردی؟

علی رضا فراجردی  


موضوعات یادداشت

علی :: 84/3/21:: 2:31 صبح

 وکودکی شاد وشنگول وسر مست

از تبارآخرین بازمانده های کوچه

سرشاراز زندگی و صمیمیت ولبخند نا دیده جفای روزگاران

با صدای جرنگانه و شیطنت آمیزصدایم کرد.

سلام...!تولدت مبارک

من خسته و درد کشیده اولین بار

خندیدیم.خندیدم.خندیدم

و اوهر باربا صدای ملکوتی اش به مبارک باد تولدم برخاست

اما من که فقط یک بار به دنیا آمده بودم چرا هر بار تولدم مبارک باشد.

و آنهم هر روز؟کودک باز فریاد زد...سلام!تولدت مبارک

اینبار اما درنگ کردم.برگشتم وکودک شدم و یافتم

یافتم که هر روزم تولدی دیگر است ومن هر روزتازه به دنیا می آیم

شادزی!عزیز زیبا!شادزی

گلویم را صاف کردم.صدایم کودکانه شدو آنگاه با شعفی کودکانه همانند!!!سالهای دور بر خاک نشستم و رو به پنجره گفتم؟نه جیغ کشیدم آهای...

همبازی قشنگ کودکی هایم که سالها بعد آمدی.

تولدت مبارک

تولد تو  تولد من   تولد ما.ما هروز تازه به دنیا آمده گانیم شادزی کودک زیبا!

شادزی


موضوعات یادداشت

علی :: 84/3/13:: 8:19 صبح

اشک رازی است لبخند رازی است عشق رازی است

اشک آن شب لبخند عشقم بودقصه نیست آنکه بگویی

نغمه نیست آنکه بخوانی

صدا نیست آنکه بشنوی

یا چیزی چنانکه ببینی یا چیزی چنانکه بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو  دستت را به من بده حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریا فته ام

با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زنده گان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیبا تری نسرودهارا

زیرا که مردگان امسال عاشقترین زندگان بودنده اند

 دستت را به من بده دست های تو با من آشناست

ای دیریا فته با تو سخن می گویم

 بسان ابر که با طوفان

 بسان علف که با صحرا

  بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

احمد شاملو


موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

59628

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
ماه نو - شاید وقتی دیگر
::لوگوی دوستان::



::لینک دوستان::
آدمک
یادداشتهایی از بوی خون
تیراژه
عاشقانه ها
قصه شاه پریون
رهگذر خسته
جای شما خالی است
لینکدونی سایتها و وبلاگهای ایرونی
تازه های ادبی
مرز جنون
یادداشتهای ما
اینم چند تا هکر و بوتر برای شما یاهو مسنجریها
فروشگاه دواتگران دزفول
گروه کامپیوتر پژوهشگران جوان
::آوای آشنا::
uniq=c1avex" width="130" height="60" type="audio/x-pn-realaudio-plugin" LOOP="true" align=center>
::صدای خودم::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

u=your ID&m=g&t=2">

http://www.iransohrab.net